میخانه

در میخانه بسته اند دگر/افتتح یا مفتح الابواب

میخانه

در میخانه بسته اند دگر/افتتح یا مفتح الابواب

میخانه

ما برآنیم ، تا یاد شهدا را زنده نگه داریم ... همین

آخرین مطالب

۹ مطلب در مرداد ۱۳۹۳ ثبت شده است

۱۹
مرداد

تو مینشینی و چای میخوری 

او تا می ایستد ، موشک میخورد

تو در خانه ات با خیال آسوده کتاب میخوانی

او در بیمارستان برای پدرش حمد میخواند

تو در کنار دوستانت می خندی 

او کنار قبر دوستانش گریه می کند

تو لم میدهی و فیلم دلخواهت را از تلویزیون تماشا می کنی

او در کوچه میدود و سوختن مادرش را از حرارت بمب دشمن تماشا میکند

و من و تو در مقابل او چقدر فرق میکنیم با اینکه هیچ فرقی نمی کنیم ...


  • شبه انسان
۱۸
مرداد

زندگی سفریست در امتداد رفتن 

که اگر بال پرواز بگیری پای ارادت گشوده می شود

اوج میگیری بالا میروی ...

انگار هیچ نیرویی نمیتواند تورا پایین بکشد

از زمین دور میشوی 

دل کنده ای به آسمان ...

  • شبه انسان
۱۷
مرداد

نمیدانم این چه رازیست که دلم تنها با یاد تو آرام میشود

نمیدانم

شاید تو خدا باشی ...

یادم نمی آید که اولین بار کجا دیدمت ،شنیدمت یا شاید هم بوییدمت 

اما خوب میدانم که تو خود را از همان بار اول به من پیوند زدی و همچون عضوی از بدنم ، همیشه در این فکر شلوغ و بی سر و سامان زندگی که نه ، من را زنده کردی .

گاهی تصورت میکنم ، اما تو باز هم خارج از تصوری

گاهی بوی تو را در بین گل های بهاری میجویم ، اما خودم بهتر میدانم که بوی تو در هیچ گلستانی پیدا نمیشود.

گاهی هم که خودت می آیی ، با من حرف میزنی، خودم میشنومت با همین گوش هایم! حتی گاهی هم سرم داد میزنی یا قهر میکنی و میروی ... اما زود بر میگردی که مبادا من لحظه ای تورا نداشته باشم.

به هر حال مهم این است تو در کنار منی و من صدای نفس هایت را واضح تر از نفس های خودم میشنوم و اینکه دیگران مرا دیوانه بخوانند اصلا برایم اهمیتی ندارد .

و دلم تنها بایاد تو آرام میشود 

شاید تو خدا باشی ...


  • شبه انسان
۱۷
مرداد

حافظا کوچه معشوقه ما را بنگر

آتش عشق بود دور در ودیوارش


ای که از کوچه معشوقه ما می گذری

بر حذر باش که پهلو شکند دیوارش

  • شبه انسان
۱۷
مرداد

وقتی میفهمی که انسان ها بی خود کاری نمیکنند

و وقتی میفهمی که تو همان بی خودی بوده ای،که تصدقت میشدند! 

وقتی میفهمی مانند بچه ها بازی ات داده اند و تو حتی گمانش را هم نکرده ای !

و قتی میفهمی به کسی اعتماد کرده ای که نباید .

وقتی که دیگر دیر شده است .

دیگر چیزی برایت نمی ماند ،

حتی معده! 

  • شبه انسان
۱۵
مرداد

شیطان تنها یک بار از دستور خدا سرپیچی کرد و از درگاهش رانده شد

ما روزی چند بار از دستور خدا سرپیچی میکنیم؟!

یا ارحم الراحمین...

  • شبه انسان
۱۴
مرداد

عشق ، همیشه در نمی زند

به همان پنجره ی چوبی و همیشه باز همسایه قسم 

یه دلت نگاه کن ، راستی میدانستی؟! تو عاشق شده ای دیوانه، عاشق..

اما امروز که باران نیامد ، امروز که شکوفه نبارید 

یا اصلا کسی برایم سهراب نخواند، قصه ی ویس و رامین را کسی برایم تعریف نکرد 

عجیب است پس من چگونه عاشق شده ام ...




  • شبه انسان
۱۴
مرداد

نزدیک 3 ماه بود که اوتوبوس رفیق هر روزم شده بود

دیگه به هم عادت کرده بودیم . من به اون ، اون به ...

حس غریبیه، اینکه هر روز کلی آدم جور واجور تو هر لباس و شغل و صنفی و هر سن و سالی ببیینی، یه حس خاصیه که نمیدونم اسمشو چی بذارم . 

بعضیاشون خیلی خوشحالن، جوری که انگار هیچ غمی تو زندگیشون وجود نداره.

بعضیا یه غم پنهونی پشت نگاه خستشون پیداس .

هر کسی از اول تا آخر مسیرش حتما مشغول یه کاریه .

بعضیا روزنامه میخونن، بعضیا موسیقی گوش میدن، بعضیا با تلفن صحبت میکنن و یه درصد خیلی زیاد تر از همه شون، با موبایلشون ور میرن ...

نمیدونم خوبه یا بد ولی این همیشه منم که از اول تا آخر ذل میزنم به آسفالت کف خیابونو غرق خیالات خودم میشم ...

خیلی دلم میخواد تو این فاصله سی ، چهل دقیقه ای که تو اوتوبوس هستم کتاب بخونم ، ولی خیلی امتحان کردم و نشد که نشد .

انگار گاز و ترمز افکار من به گاز و ترمز اوتوبوس وصله ...

ولی دیگه باید برای یه مدت نسبتا طولانی با غول آهنی خداحافظی کنم

دلم برات تنگ میشه .




  • شبه انسان
۱۴
مرداد

انتقال فیلم های قدیمی از نوار و کاست به هارد و کامپیوتر ، یکی از رسالت های من هست که همیشه به عقبش می انداختم . البته این رو همه به حساب فراموشی و تنبلیم میگذراند ولی ، من هیچ وقت از مرور خاطرات گذشته خوشم نمی آید . خاطراتی که حالا سال هاست که در کنج حافظه ی کج و کوله ام تار عنکبوت گرفته و خاک میخورند.شاید مثل خیلی ها خوشبختانه یا متاسفانه گذشته محنت باری نداشته ام یا مانند آنها سختی را با اعماق وجودم حس نکرده ام اما همیشه خاطراتی هستند که لذت مرور شیرین ترین یادهای قدیمی را تلخ کرده و عذابت میدهند . درست مثل یک موریانه، آرام آرام بافت کهنه خاطراتت را می جوند و به انزوا میکشانند.

من همیشه جهت رویاهایم را به گذشته ام پیوند زده ام . شاید اشتباه از من باشد، اما همیشه افسار رویاهایم در دستان پیر گذشته ام است .گاه دستم را میگیرد و به میان دشتی فراخ میبرد که آواز خوش بلبلانش گوش هایم را مست میکند و گاه گردنم را میکشد و به قعر چاه دوزخم می اندازد که ظلمات است و تاریکی محض . و پناه بر خدا از خاطرات شوم ...


  • شبه انسان