میخانه

در میخانه بسته اند دگر/افتتح یا مفتح الابواب

میخانه

در میخانه بسته اند دگر/افتتح یا مفتح الابواب

میخانه

ما برآنیم ، تا یاد شهدا را زنده نگه داریم ... همین

آخرین مطالب

برای امیرخانی یا ...

چهارشنبه, ۲۶ شهریور ۱۳۹۳، ۰۱:۲۹ ب.ظ

انسان کلاً موجود جوگیری می باشد ! مثلا همین حاجی شما که هنوز هم حاجی نشده ، اصلا چی شده که حاجی بشود ؟!مورچه چه باشد که کله پاچش ... اصلا چه ربطی داشت ؟!(خود درگیری نویسنده کاملا مشهود است) بله داشتم عرض میکردم که مورچه .... نه .. ببخشید ، انسان اصولا موجود جوگیری است. اصلا دومین خصلتی که انسان را با حیوان متمایز میکند بعد از قدرت تفکر همین جوگیری اش می باشد.(از کشفیات جناب نویسنده ! حق کپی رایت محفوظ است .)حالا چه شده که کائنات چرخیده است تا ما راجع به جوگیری سخنوری کنیم ؟! آها ... سوال خوبی بود ! (شماره روان شناس خوب داشتی به این نویسنده ما بده) منتها قبل از اینکه به سراغ اصل مطلب برویم لازم است که یک مختصر مقدمه ای خدمت جنابتان عارض ( آرز ؟ عارز؟ ) شوم که عمق مطلب را هَمچیــــن بگیرید . حاجی شما (قبلا توضیح دادم) از بچگی اصولاً انسان جوگیری بود تا آنجا که همیشه بعد از هر فیلم سینمایی ایشان را میتوانستید در نقش اول فیلم رویت کنید . برای مثال ،همیشه بعد از فیلم زورو ایشان به یک چشم به هم زدنی ، ماشالله بزنم به تخته زورویی میشدند از خود آلن دلون بهتر.(خوشبختانه ایشان به فیلم هندی هیچ علاقه ای نداشتند والا کار بقیه زار بود ، یا شاید هم" زار زار" می شد.)اما به علت علاقه ی وافری که به تیر و تفنگ و شمشیر و هرچیز مزخرف عالم داشتند ، بقیه اطرافیان از دست ایشان سوراخ گشتند تا ایشان یک وقت خدای نکرده به نقششان آسیبی نرسد.

خب اصلا قرار بود چی بگم ؟ انقدر چرت و پرت گفتم که ... آها یادم اومد.

چندوقتیست اینجانب ( حاجی شما ) با قلم رضا امیرخانی آشنا شدم و البته تحت تاثیر از ایشان ( همان جو زدگی خودمان) گفتم بنشینم و یک داستانی ، رمانی ، شعری ، چار پاره ای ، پاره پاره ای چیزی بنویسم تا یک وقت این امیرخانی فکر نکند خودش برای خودش کسی است .نه ... . در همین احوالات بودم که ناگهان فرشته ای از هفت عالم معنوی پسین با مازراتی خود تشریف آوردند و ندا دادند که آخر مردک جوگیر (از اینجا به بعدش چراغ هارا خاموش کنید تا راحت اشک بریزید و حتی متوانید لخت شوید و سینه بزنید التماس دعا) مگر نگفتیم " وَما فَعَلتَهُ عن اَمری " و این کار را به اختیار خود نکردم ( به فرمان خدا انجام دادم) ، پس چه شد؟ داری به فرمان خدا و برای خدا مینویسی یا به فرمان جَوّ صاحب مرده ات ؟ اصلا همان ننویسی سنگین تری ، با این قلم قرم قاتت که اصلا گفتی گور بابای زبان معیار ! تو همان بهتر بروی .... اینجا بود که تلفن همراه ایشان زنگ خورد و به سرعت سوار مازراتی خود شد و رفت سراغ الهام بعدی ... چیز .. یعنی همان ماموریت بعدی ... نفر بعدی .. چیه ؟ عه ؟ الهام کیه این وسط ؟ اصلا رفت سراغ اصغر بعدی .. خوب است ؟ دلت راضی شد ؟ ( حالا میتوانید چراغ هارا روشـ... نه نه صبر کنید پیامک آمد ) بله ، جناب فرشته از منزل اصغر اینها پیامک فرستادند که اگر همان آوینی که برداشته ای یک گیگ (گیاگابایت ) عکسش را در حافظه ی زبان بسته ی موبایلت ریخته ای فقط 100 مِگ ( مگابایت) از افکارش را میریختی در آن مغر بی در و پیکرت ، دیگر فرق بین نوشتن برای امیرخانی وبرای خدای امیرخانی و خودِ تَنِ لَشَت و آن مورچه ی اول داستان را می فهمی .

ناخداگاه فکرم به سمت سوزاندن نوشته های قبل از تحول آوینی توسط خودش ، همانها که برای غیر خدای امیرخانی و خود تن لشم و آن مورچه ی اول داستان نوشته بود ، میرود. ناخداگاه کَفِم میبرد ایــــــــــــن هوا !(سجده واجب) . حالا می فهمم که مورچه چه باشد که کله پاچش ...

یا حق ( یادتون نره برقارو روشن کنید )

  • شبه انسان

نظرات  (۱)

کلن حال میکنم با ادمای قاطی،فک کنم شمام جزوشون باشی

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی